ادامه:ايمانه که مقصد و جهت رو مشخص مي کنه نه علم.. مجموعه ي اعتقاد به هست ها و نيست ها جهان بيني رو درست مي کنه، و جهان بيني يک سري گرايشات و بايدها به آدم مي ده (ايدئولوژي) که جهت و مقصد و راه و هدف به آدم مي ده.. اصلا بحث من اسلام و غيراسلام نيست.. مي خوام بگم مشخص کردن مقصد و آرمان کار علم نيست.. کار مکتبه.. حالا هر مکتبي.. (اينکه مکتب بايد چه خصوصياتي داشته باشه بعد از قبول اين مسئله است)
بي طرفي علم افسانه است.. علوم غربي در دامن مکاتبي رشد کردند که الف آن ها انکار خداست (مثل اگزيستانسياليسم و پوزيتيويسم).. پيغمبران اين مکاتب هم غريبه نيستند، همين دکارت و هيوم و کانت و کي يرکگارد و راسل و سارتر خودمون!! پايه ي هستي شناختي اين علوم انکار خدا و آزادي انسانه.. و پايه ي معرفت شناختي اين علوم اصالت حسه (يعني انکار هر چيزي که با حس به دست نمياد).. بعد وقتي يه دانشجو که تو اين آب و خاک بزرگ شده (جايي که پر از ايمان به غيب و اعتقاد به ماوراء حسه) اين علومو مي خونه دچار حيرت مي شه..
حالا که رفتي سراغ علم.. ايمان را چه کني؟
به مارماهي ماني! نه اين تمام و نه آن!
منافقي! چه کني؟؟..
[ببخشيد.. رفتم تو فاز نوشتن و همينجور نوشتم.. مثل وبلاگ دوره.. البته شما يه توبيخ حسابي منتظرته که به زودي وقتش مي رسه پسرم.. سر همون گروه کذا !! که کچل شدم و زبونم مو درآورد!!]