سه. اين «90 درصد» ظاهرا حدسه.. اما حدس من چيز ديگه ايه، امروز، با گسترش ارتباطات و علوم و فنون، و رشد فرهنگ و تمدن و عقلانيت بشر، کساني که در استضعاف فکري قرار داشته باشند بسيار کم اند. امروز کمتر کسي هست که اديان مختلف به او عرضه نشده باشد. در جامعه ي خود ما، شايد جوان تر ها محدوديت هايي داشته باشند اما مثلا يک انسان سي ساله، امکانات و اختيار و فراغ بال دارد تا هر غلطي مي خواهد بکند، يعني مثلا هر دين و مکتب و مرام و مسلکي که مي پسندد را انتخاب کند، اديان و مکاتب هم در کنار هم با فراز و نشيب، عرضه شده اند و در دسترس اند. اين يعني در کنار شرايط متکثر و متنوع بيروني، اختيار خود فرد در درجه ي اول قرار دارد، و اوست که در درگيري ميان آن چه عقل مي پسندد، آن چه فطرت اقتضا مي کند، آن چه هواي نفس مي خواهد، آن چه نيازش را برآورده مي کند، آن چه براي او لذت آور است و ..، به بينش ها و گرايش هايي مي رسد.
به نظر من 90 درصد آدم ها اصلا براي رسيدن به حقيقت تلاش نمي کنند! براي اکثريت مردم اين مهم است که گذران زندگي را به بهترين نحو و به شيوه ي عصري و نوين و «خوب» اداره کنند. حقيقت براي خيلي از مردم يعني کشک. براي پرتقال فروش محله ي ما هيچ مهم نيست که دو دو تا چهارتا بشه يا شش تا. براي غالب دانشجويان رياضيات محض نيز مهمتر از معضلات علم رياضي، معضلات معيشت و مدرک و بورسيه شان است. پس: بسياري از مردم تلاش نمي کنند، بلکه تقليد مي کنند.
چهار. خوب، در مفهوم اخلاقي اش، وصف افعال انسان هاست نه خود انسان ها. انساني خوب است که افعال خوب در او مجتمع باشد، حال چه خودش براي رسيدن به اينکه «اين افعال خوب است» تلاش کرده باشد، چه اين گونه تربيت شده باشد، چه با تقليد از يک مسلک و مرام، متخلق به اخلاق حسنه شده باشد. آن چه مهم است، آن چه اصالت دارد و منشأ اثر است، فعل آدمي است، ذهنيات او و خيالات و آمال و آرزوهاي او تا وقتي بريده از عمل اند، يعني کشک!! عقلا نيز احکام عقلايي را بر عمل بار مي کنند نه بر ذهنيات. مثلا تخيل کردن دزدي، مجازات ندارد، بلکه دزدي کردن، مجازات دارد.