سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























فراق

عجیب بودن را در تک تک اتم های وجودم حس می کنم.

نمی فهمم...چگونه ترک نمی خورم؟!!!...چگونه از هم نمی پاشم؟!!!...چگونه نمی شکنم، چگونه فرو نمیریزد تمام اساس هستی ام؟!!!

ترین ها را کنار هم، چه بسا چسبیده بهم تجربه کردن را چگونه تاب می آورد وجود مخلوقی چون انسان؟!!!

دکتر می گفت: "جمادات شعور دارند." خواسته یا نا خواسته شعورمندانه رفتار می کنند، ناظم دارند لابد.

اما وجود من نه به عنوان جماد بل به عنوان مخلوق چگونه تاب می آورد گرم ترین ظهر تابستانی عطارد را چسبیده به سرد ترین نیمه شب زمستان پلوتو. چه بسا دور ترین تر و نزدیک ترین تر را. اگر کور نمی شود چشمانش چگونه تغییر این دما را تاب می آورد.

قادر مطلق را شنیده ام... آن یکی دکتر می گفت:"قادر علی الاطلاق" فرقشان را خوب نمی فهمم البته.

یعنی می تواند با من سخن گفتن را. شاید تکلم به زبان ما و شنیدن با گوش ما، همانند هم زوج هم فرد بودن عدد باشد و نشدنی، اما سخن گفتن با جان را که دیگر می داند و می تواند.

خدایا می بینی ام و فیضت قطع نمی شود - می دانم - و گر نه این راندن قلم چگونه می توانست بدن، بی نفخ روح تو؟!!!

 اما دیگر تاب ندارد جانم...

آخر به گمانم سرشتم را برای تحمل این همه تضاد نسرشتی.

نمی دانم اصلا چرا می نگارم این درد ها را، شاید برای بازگفتنشان پیش هم دردی هم دل که یافت می نشود جسته ایم ما...!

خدایا با من بگو راز بودنم را، در این دوره از مخلوقاتت - اینچنین سرد و گرم-. شاید لا اقل برای مثال زدن نزد ملائکت خوب باشم که اینطوری هم می توانستم.

اللهم اغفر ذنوبی العظیم بعظمتک بعد اگر می شد عطا کن اسرار خلقتم را با الهام به قلب خط خطی ام باشد که خوب شوم آنطور که راضیه مرضیه شویم هردو تا خوشحال شوند رسول و اهل بیتش (علیهم السلام) و بالاتر از همه خودت که این بیشتر به راز خلقت من نزدیک است تا شادی عدو مبین...

کوتاهی هایم را به بزرگواریت عفو کن

ای بزرگ بزرگان و ای عظیم العفو 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/18ساعت 7:8 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |


چندین بار این داستان را دیده ام

دخترک چادری، با سری افراشته قدم بر می دارد و مادری چادری تر پشت او ...

مادر به سختی برای شکستن سکوت سوالی -معمولا مرتبط با تکنولوژی- می سازد و می پرسد و دخترک بدون حتی چرخاندن سر جوابی سر بالا می پراند و هر دو ساکت می شوند، انگار مادر با سری فرو افتاده از حیا چشم می چرخاند تا سوال دیگری بیابد.

شاید سیاهی تصنعی دور چشمان دخترک بی تقصیر نباشد.  


نوشته شده در دوشنبه 90/7/4ساعت 12:59 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |


Design By : Pichak