سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























فراق

 

آقای منتظر من...

باز جمعه آمد... تو تنها زیر آسمان تنهاییت با خدا...ستاره ها مست رصد کردن تو و تو غرق گریه برای جدت حسین(ع)...

فرا می رسد زمان رسیدگی به پرونده شیعیانت...

آقا زرهت را پوشیده ای؟ نکند پیراهنت را بالا بیاوری برای پاک کردن اشک هایت؟ تیرهای امثال من روانه قلب پاک توست...

آقا به خودت قسم غفلت کردم...

ای اشک ها پرده شوید... التماس می کنم... لااقل اجازه ندهید چشم در چشم آقا شوم...

خدایا! غلط کردم...

اینبار می خواهم عاشق باشم نه تاجر...

خدا! با تمام وجود می گویم، درست است که مستم ولی خوب می دانم چه می خواهم...

خدا! عذاب گناهان این هفته ام را دو برابر به پایم بنویس اما کاری کن که آقایم بخندد...

خدا! چون می دانم خیلی بیشتر از بدی من، تو خوبی و خیلی بیشتر از ناتوانی من، توانایی پس می توانی...

خدایا مرا از سر راه ظهور آقایم بردار!

پ.ن:با تشکر از دفترچه سوخته داداش گلم بابت عکس...


نوشته شده در جمعه 90/11/28ساعت 12:11 صبح توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

 

صحن انقلاب، گوشه ای از فرورفتگی های کناره صحن، طوریکه اگر رو قبله به دیوارهای پشت سرت تکیه بدهی خط سیر نگاهت از ما بین گلدسته و گنبد می گذرد یا به قول حمیدرضا در ذو قبلتین حرم آقایی...

چند قدمی مانده به صبح...

شاید این تنها باری است که دوست ندارم نگاهم را به سجده گاه بدوزم، اصلا نمی توانم چشم از رقص پرچم روی گنبد بردارم.

سکوت است و سکوت و سکوت...

هر از گاهی نشانی از نگاه محبوب را در می یابی و عاشقی که ناگهان بغض می ترکاند...

صدای مناجات خوان حرم، پرده سکوت را می درد، آرامش کبوتران را هم، انگار باد را هم خبر می کند.

اینجا ابر و باد و مه و کبوتر و ریسه و پرچم خود را آماده می کنند.

تا اذان چیزی نمانده...

پیر مردی آرام عصا می کوبد و آرام تر اشک می ریزد، زنی که چادرش را پرده راز های چشم هایش کرده، جوانی که دست چپش رو به آسمان و دست راستش انگار دانه های تسبیح را شاهد العفو ها و عجزش نزد خالق می گیرد.

صدای اذان بلند می شود

دخترکی در بغل مادر پیچیده شده در پتوی صورتی انگار آرام بیدار می شود.

لبخند مادر دلش را قرص می کند.

وقت، وقت تفضل خداست و اینجا حریم امام رئوف...

همه عالم دست به دست هم می دهند تا کودک را بیدار نگاه دارند.

می دانی آخر بیداری در این وقت و این مکان خود مقدمه تفضل است.

ماه پشت ابرها پیدا و پنهان می شود...

کبوتر ها که حالا خوب گرم شده اند در آسمان بالای گنبد نقش عروسک می بندند...

باد و رقص پرچم و ریسه ها، موسیقی بازی دخترک می شوند...

اما دخترک بی توجه به آنها دست های کوچکش بلند می شود به سمت ضریح:

"سلام آقای خوبی های مادر و پشتوانه استوار پدر"


نوشته شده در یکشنبه 90/11/23ساعت 6:59 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

 

برهوتی است این پایین خدا!

برای یافتن آدم های خوب یا خوبی آدم ها باید دلی داشته باشی به عمق عشق یا بالی بلند برای سرک کشیدن به ماورای ابرها، بادلی خسته و زنگار گرفته و بالی شکسته و سوخته من می مانم و تو که باید در این نزدیکی باشی...

من نه رسولی دیده ام نه اعجاز مادی ای، تنها با خطوطی بر صفحات و افواه رجال دینت را حق یافته ام.

خدا!

در عقل و دل من چه نهفته ای که این چنین بی مولا در این برهوت هستی تنها رهایم ساخته ای...


نوشته شده در جمعه 90/11/14ساعت 10:27 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

 


زیاد شنیده ام و از آدم های زیادی هم، که "جمعه"، و دقیقا عصر های جمعه، دلگیر است.

دل من را هم می گیرد این عصر های بی آقا...

اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا، صلواتک علیه و اله، و غیبه ولینا، و کثره عدونا، و قله عددنا و شده الفتن بنا، و تظاهر الزمان علینا، فصل علی محمد و اله و اعنا علی ذلک بفتح منک تعجله و بضر تکشفه و نصر تعزه و سلطان حق تظهره، و رحمه منک تجللناها و عافیه منک تلبسناها، برحمتک یا ارحم الراحمین.


 


نوشته شده در جمعه 90/11/7ساعت 1:12 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |


Design By : Pichak