سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























فراق

 

می دانم فاطمیه است و آن دنیا فاطمیون را جدا می کنند و مهمانان ویژه لقب می دهند.

یادتان هست؟

یادتان هست چی چیزی توانست فاطمه را تسکین دهد در غم غربت پدر؟

مادر خندید از خبر رسول (ص) اما شاید سریع دوباره گریه امانش را برید. شاید یاد غربت علی (ع) افتاد و دوباره گریست، با بهانه ای متفاوت.

یادتان هست علی را کشان کشان از خانه بیرون می بردند؟

یادتان هست فاطمه به هیچ قیمتی حاضر نشد از علی دست بکشد؟

یادتان هست؟

یادتان هست که ناگهان در خانه بدون علی به هوش آمد؟

خواست بر خیزد اما...

نمی دانم چند روز مادر درد کشید تا با اشک های اهل بیتش تغسیل یافت و در آغوش پدر آرام گرفت.

نمی دانم...

 به عظمت خدا نمی دانم...

 خود خدا چگونه تاب آورد؟

رسول و علی و ائمه -علیهم السلام- که نه... زهرا به عزیزترین کسانت قسم... به خاطر محسن، حسین، حسن...به خاطر هق هق های زینب 4 ساله ات، شفاعتش نکن... حتی اگر تو را قسم داد.

التماست می کنم...

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/31ساعت 11:8 صبح توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

خدا را با تمام وجود شکر می کنم، و می دانم که اگر تا آخر عمر هم شکر همین نعمت را به جای بیاورم با بزرگی این نعمت برابری نمی کند.

خدای بزرگ من، تمام حمد را به سوی تو روانه می کنم، به اندازه موجوداتی که علمت به آن ها احاطه دارد، به خاطر ولایت و محبت علی (ع) و اولادش و بعد به خاطر قرار دادن این حدیث بر سر راه من.

حدیثی که در زیر آورده شده است کلاس کامل توحید است که عالم آل رسول امام علی بن موسی الرضا (ع) آن را در تاریخ ماندگار کرده است.

بار ها برای من اتفاق افتاده است که در برابر سوال سائلان در باب توحید مسکوت و مبهوت مانده ام و توان پاسخ دادن نداشته ام، پاسخ دادن به سائل که بدیهی است برای من که هیچ نمی دانم، اما در آن هنگام به این می اندیشم گه اگر خدای من آن دنیا از من دلیل بخواهد برای ادعای توحید چه بگویم.

حال با خواندن این حدیث حجت بر من تمام است.

حتما حدیث را سر وقت بخوان.

شمرده شمرده و با تامل بخوان.

چند بار بخوان.

هر گاه مشکوک و مستاصل ماندی بخوان.

و جمله ای درون دینی: هر قسمت را نفهمیدی در برابرش سکوت کن و به آن فکر کن.

خدا را هم زیاد شکر کن...

(برای من و خواهرم که با هم متن را تایپ کردیم هم دعا کن)

و اما بعد

زمانی که مامون خواست مسئله ولایت عهدی را عملی سازد، گروهی از بنی هاشم را جمع کرد و گفت: می خواهم علی بن موسی الرضا را بعد از خود خلیفه قرار دهم. آن گروه از روی حسادت گفتند: آیا مرد نادانی را خلیفه خود می کنی که برای خلافت، تدبیری ندارد؟ کسی را به دنبال او بفرست تا نادانی او را که بر اساس استدلالی که به ضرر او شد، ببینی. مامون شخصی را به دنبال امام فرستاد. بنی هاشم به امام عرض کردند: ای ابوالحسن! بر منبر بالا برو و نشانه ای برای ما بیاور که خدا را بر اساس آن پرستش کنیم. حضرت، بالای منبر رفت و در حالت متفکرانه نشست و مدتی سخن نگفت. سپس ایستاد و خداوند را سپاس گفته و بر پیامبر و خاندانش، درود فرستادند. و فرمودند: اولین عبادت خداوند، شناخت او و ریشه شناخت او، یگانه دانستن او و پایه یگانگی او، صفات او را از او نفی کردن است. زیرا عقل شهادت می دهد که هر صفت و موصوفی آفریده شده است. در حالی که هر آفریده شده ای شهادت می دهد که آفریدگاری دارد و او صفت و موصوف ندارد و شهادت می دهد که هر صفت و موصوفی نزدیک بهم دیگر هستند و نزیدیکی هم به ایجاد شدن است و عقل شهادت می دهد که ایجاد شدن، یعنی از اول و ازل نبوده است. کسی که بخواهد خدا را از راه شباهت دادن او به چیزی بشناسد، او را نشناخته است و کسی که می خواهد به عمق شناخت او برسد، او را یگانه ندانسته است و کسی که او را به چیزی شبیه نماید به حقیقت او نرسیده است و کسی که برای او پایانی در نظر بگیرد، او را تصدیق نکرده است و کسی که به سوی او اشاره کند، او را بی نیاز ندانسته است و کسی که او را شبیه چیزی بداند، او را قصد نکرده است و کسی که او را جز جز بداند، برای او خاضع نشده است و کسی که او را در خیال خود بیاورد، او را قصد نکرده است. هر کار نیکی، به دست او ساخته شده و هر چیزی که غیر از او استوار است، علت دار می باشد. با آفریدگاری خداوند، به سوی او راهنمایی و هدایت می شوند و به وسیله عقل به شناخت او معتقد می گردند و نشانه خداوند، با فطرت ثابت می شود. میان خداوند و مخلوقات حجابی وجود دارد و جدایی خداوند از بندگان، بر اساس رابطه علت و معلولی و ذاتی است. و همین که خداوند، آفرینش آن ها را آغاز کرده است،  نشان دهنده این است که خودش آغازی ندارد، زیرا هر موجودی که آغاز شده است نمی تواند آغازگر موجود دیگری باشد و همین اندازه که خداوند، مخلوقات را دارای ابزار ساخت، نشانه این است که خودش اعضا ندارد، زیرا چیزهایی که دارای ابزار هستند، به نیاز خود به آن اعضا و ابزار شهادت می دهند. اسامی خداوند، تعبیر، کارهای او فهماندن و ذات او، حقیقت و عمق الهی جدایی میان او و بندگانش می باشد و باقی ماندن او، باعث شناخت غیر خداست پس کسی که خداوند را توصیف نماید، نسبت به او ناتوان است و کسی که او را شامل چیز دیگری بداند، از او تجاوز کرده است. و کسی که بخواهد به عمق او برسد، درباره او به اشتباه می افتد. و کسی که بگوید خداوند چگونه است؟ او را به چیزی تشبیه نموده، و کسی که بگوید چرا (چنین است؟) برای او علت قرار داده و کسی که بگوید از چه زمانی است؟ او را در وقت و زمان قرار داده است و کسی که بگوید، او کجاست؟ او را در چیزی قرار داده و کسی که بگوید، تا چه زمانی هست؟ برای او پایانی در نظر گرفته و کسی که بگوید تا کجا می باشد؟ او را مدت دار نموده و کسی که او را مدت دار کند، برای او پایانی فرض کرده و کسی که برای او پایانی فرض کند، او را جز جز نموده و کسی که او را جز جز بداند، او را توصیف کرده، و کسی که او را توصیف نماید، درباره او کفر ورزیده است.

خداوند با تغییر مخلوقات، تغییر نمی کند، و با محدود شدن آنها محدود نمی شود. او، یگانه است ولی نه آن یگانه ای که عدد باشد، آشکار است، نه به معنای این که بی واسطه می شود. نمایان است، نه اینکه با چشم دیده شود. در باطن است، نه این که داخل چیزی برود. جداست، نه اینکه جدایی در مسافت باشد و نزدیک است، نه به اینکه کنار و همراه است. لطیف است، نه به معنای اینکه جسم باشد. موجود است، نه به اینکه قبلا نبوده است. کار انجام می دهد، نه اینکه از روی ناچاری باشد. مقدر می کند، نه اینکه درباره آنها فکر کند. مدیریت می کند، نه اینکه با حرکت باشد. اراده می کند، نه اینکه به سختی بیفتد. می خواهد، نه اینکه در مورد آن تلاش کند.

درک می کند نه اینکه جسم داشته باشد. می شنود و می بیند، نه اینکه عضوی داشته باشد. زمان ها او را همراهی نمی کنند و مکان ها او را در بر نمی گیرند و کسالت بر او غلبه نمی کند و صفت ها او را محدود نمی سازد و ابزار ها او را محاصره نمی کنند. وجودش بر زمان و عدم و همیشگی او، بر آغاز مقدم شده است. به اینکه احساسات را شعله ور می سازد، معلوم می شود که خودش احساس ندارد و به مهیا ساختن جواهر معلوم می شود که جواهر ندارد و با اختلاف انداختن معلوم می شود که خود اختلاف ندارد و به همراه ساختن میان کارها معلوم می شود که خود همراهی ندارد.

نور را با تاریکی، آشکاری را با ابهام، خشکی را با تری، خنکی را با گرمی متضاد قرار داد. میان مخالفان آن ها الفت ایجاد کرد و میان موافقانشان ایجاد جدایی نمود. تا با جدایی بگوید جدا کننده ای و با ایجاد الفت بگوید الفت دهنده ای وجود دارد و این همان سخن خداوند است که می فرماید: "از هر چیزی زوج آفریدیم، شاید شما به خود آیید" پس بین قبل و بعد فرق قرار داد تا دانسته شود که برای او قبل و بعدی نیست. تمایلات درونی آن ها را شاهد گرفت که خود، دارای تمایل باطنی نیست و با تفاوت در میان آن ها نشان داد که در خود، تفاوتی وجود ندارد و به زمان دار بودن آنها خبر داد که خودش دارای زمان نیست میان بعضی از اشیا فاصله قرار داد تا دانسته شود که میان او و اشیا فاصله ای نیست. زمانی که پرورش داده شده ای نبود، پروردگار بود و زمانی که مخلوقی نبود، او خداوندی بود، او دانا بود، زمانی که معلوم نبود و زمانی که آفریده شده ای نبود، آفریدگار بود و زمانی که شنونده ای نبود، شنوا بود. نه اینکه وقتی مخلوقاتی را آفرید، مستحق معنای آفریدگار شد و نه اینکه با ایجاد انسان ها، معنای ایجاد کننده مخلوقات در مورد او به کار رفت. چگونه اینطور نباشد، در حالی که زمان او را پنهان نمی سازد، اکنون او را نزدیک نمی کند. شاید، او را نمی پوشاند. چه موقع او را زمان دار نمی کند. از چه زمانی او را شامل نمی شود. با همراه او را هم نشین نمی سازد، زیرا ابزار خود را محدود می سازند و به مانند خود اشاره دارند و فعالیتشان در اشیا پیدا می شود. اگر برای اشیا همیشه بودن را در نظر بگیریم، زمان مانع می شود و اکنون ازلی بودن اشیا را در بر می گیرد، در غیر این صورت کامل بودن آن ها را کنار گذاشته ایم. پس جدا شدن آن ها نشان از جدا کننده ای دارد که با هم متفاوتند، زیرا آفریدگار اشیا، بر اندیشه ها تجلی پیدا می کند. خداوند به وسیله اشیا از دیده شدن باز مانده و ذهن به سوی اشیا داوری می کند و در آن ها، به اثبات می رسد و به عنوان دلیل می شوند و اقرار به وسیله آن ها بوده و تصدیق خداوند به وسیله اندیشه به اعتقاد در می آید و ایمان کامل می گردد، پذیرش دین بعد از شناخت است و شناخت بدون اخلاص وجود ندارد و اخلاص با شبیه دانستن خداوند محقق نمی شوند و با اثبات صفات تشبیه برای خداوند، دیگر نفی تشبیه ممکن نیست. پس هر چیزی که در آفریده شده وجود دارد، در آفریدگار پیدا نمی شود و هر چیزی که در مخلوق ممکن است، در سازنده غیر ممکن است. حرکت و ساکن بودن در خداوند راه ندارد، چگونه آنها در خداوند وجود دارند در حالی که خودش آن ها را به راه انداخته است، یا چگونه به سوی او بر می گردند در حالی که خود او آغازگر آن ها بوده است، زیرا در غیر این صورت ذات پروردگار متفاوت می شود. و عمق (شناخت) پروردگار، جز جز می گردد و معنای یگانگی از ازل محال می گردد و در حقیقت برای آفریدگار معنایی غیر از آفریده شده نمی باشد و اگر برای او معنای قبلی تصور شود، در این صورت معنای بعدی هم خواهد داشت و اگر برای او کمال آورده شود، کمبود هم لازم می آید. چگونه کسی که حادث شدن برای او محال نیست مستحق ازلی بودن است و چگونه کسی که به وجود آمدنش محال نیست، خودش اشیا را به وجود می آورد. (زیرا) در این صورت (دیگر آفریدگار نیست بلکه) نشانه های آفریده شده در او محقق می شود و کسی که به سوی او راهنمایی می شد، حالا باید دلیل باشد. (در نتیجه) در سخن محال و ممنوع، حجتی نیست و در سوال از او پاسخی وجود ندارد و در معنای او(دیگر) بزرگی نخواهد بود و در تفاوت و جدایی از مخلوقات، ستمی نیست مگر اینکه بگوییم محال است که موجودی ازلی، دو تا باشد و دیگر اینکه چیزی که آغازی ندارد محال است که ابتدا قرار بگیرد هیچ خدایی جز خدای بلند مرتبه و بزرگ نیست، کسانی که از خدا روی گردان شده اند، دروغ گو هستند و به گمراهی فراوانی رسیده اند و زیان آشکاری دیده اند و درود خدا بر محمد، پیامبر خدا و خاندان پاک و مطهرش باد.

منبع: کتاب التوحید، شیخ صدوق

 

 


نوشته شده در جمعه 91/1/25ساعت 1:28 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

 

 همه چیز از آهنگ سفر به چزابه شروع شد.

http://www.4shared.com/mp3/wythnABp/safar_be_chazzabe_1mp359311.html

چقدر غبطه می خورم به حال عباس(بابایی)، به حال مصطفی(چمران) و حتی به کمال کتاب سید مهدی.

گاهی وقت ها به این فکر می کنم که خدا چه لطفی کرد به آدم های زمان جنگ (البته به آدم ها). پیدا کردن راه در آن زمان آسان تر بود.

درست است که خود راه در ظاهر سخت تر بود ولی لذت بخش تر هم...شیرین تر هم...

خدا حتی در مقام اثبات از رگ گردن به بندگانش نزدیک تر بود.

وقتی ایمان بچه های آن زمانی را نگاه می کنی خوب می فهمی معنای یهدی من یشا را.

خیلی هاشان بدون دلایل دست و پا گیر معقول و منطقی در میدان "دل ربا" ی خدا قرار می گرفتند و بعد جذب می شدند و بعد حل می شدند و دیه ی شان می شد خود خدا...

سید مرتضی به دعایم تو هم آمین بگو:

خدا بخواه که ذره ذره وجود و هستی ام را برای تو و رسیدن به رضایتت بدهم... 

پ.ن.: طرح:dardvareh.ir


نوشته شده در دوشنبه 91/1/21ساعت 11:17 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

نماز وتر را می خواند، برای همه دعا می کند، در آخر برای پدر، علی، حسن و حسین، زینب و ام کلثوم و محسنش دعا می کند.

با تمام شدن نمازش به وقت اجازه می دهد که به اذان برسد.

آرام و متین به اتاق حسنین می رود تا همه به مسجد بروند، انگار آنها هم خود تازه از نماز قارغ شده اند. دختران اما خیلی کوچکند هنوز.

از مسجد که باز می گردند طاقتش تمام شده و بی تاب دختران است. بالای سر آن ها می نشیند، آرام نوازششان می کند. زینب تکانی می خورد، دست مادر که حالا نزدیک گونه هایش رسیده را محکم به لبانش می چسباند، چشمانش هنوز بسته است اما، مادر قند در دلش آب می شود، می خندد، زینب هم.

هر دو کودک بلند می شوند، به روی زانوهای مادر می نشینند و سر را به سینه مادر می چسبانند و مادر آرام و زیبا می خواند برایشان، می شوید صورتشان و شانه می کند گیسوانشان را و حمد خدا می کنند همه این محمودان مخلوقات.

کودکان به معلمانشان سپرده می شوند اما همه چیز برعکس است این کودکان هستند که معلمانشان را آموزش می دهند با کارهایشان، تا بماند برای آینده که خالق چه می خواهد از مخلوق و چه پروردگار خوبی داریم ما.

دست مادر به دسته دسداس است. لابد قصد نان پختن دارد. آرد- خمیر- تنور...

آتش وظیفه اش را خوب می داند. همه جا و همه وقت بسوزاند اما این دست تنها لایق نوازش است که جای بوسه پیامبر سرتاسر آن را پر کرده است.

بر سر خوان پادشاهان عالم نان است و آب و عشق. حمد خدا می کنند. فضه نگران است... نکند فقیری، مسکینی، اسیری سر برسد و باز هم...

لابد بی خبر است از اسرار عالم.

و باز مادر است و بالین کودکان و لالایی و بوسه و خنده و شکر خدا.

تمام ملائکه فاطمه را به استراحت می خوانند اما فاطمه آهنگ خدا دارد و گریه و دعا و طلب عفو برای شیعیان!

رسول (ص) می رود...

با رفتنش شرایط عوض می شود. عالمین غصه می خورند به حال علی(ع) و زهرا(س) اما آن دو عزیز راضی به رضای خدا و مطیع امر رسول(ص)...

جسارت بیشتر و بیشتر می شود...

...

...

حال چند روزی است مادر ما در بستر است و اشک در چشمان کودکان، لب هایشان را محکم ور می چینند و بغض مجبور است در گلویشان بشکند. حتی بغض علی(ع)...

حالا نوبت آن است که بوسه های مادر را پس بدهند و مادر را با اشک هایشان پاشویه کنند...

خدایا منتقم مادرم...





نوشته شده در سه شنبه 91/1/15ساعت 8:47 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

 

تفاوت زیادی است بین اصالت بخشی به خدا و اصالت بخشی به انسان.

اساسا تمام دعوای اسلام و غرب بر سر همین است.

شب عید نوروز سرتاسر تلویزیون را که نگاه می کردی خواننده و بازیگر می دیدی که محبوبند، اما محبوب مردم.

نه اشتباه نکنید نگفتم فقط محبوب مردم، بعضا ممکن است همین محبوب ها نزد خدا هم محبوب باشند (که فقط الله اعلم)، اما بحث من دلیل بودنشان در تلویزیون است که محبوبیت مردم مطرح است و بس.

نمی دانم به این می توان گفت اصالت بخشی به انسان یا نه، فقط می دانم اصل حالم بهم می خورد از شب تا صبح دیدن برنامه های قبل از تحویل سال...

فقط چند دقیقه آخر، یک مهمانی که حداقل در ظاهر حرف از خدا و پیغمبر می زد آوردند و همان چند کلمه از حرف هایش با همه ی همه ی مهمان های آقای مجری در تضاد بود.

دقت کن جوان در تضاد بود نه این که موازی باشد.

درست و غلط بودن حرف ها موضوع این متن نیست و به عهده جهان بینی و عقل و منطق خودتان...

حال اینکه در آن لحظات تاثیر گذار صدا و سیما، مجری و دست اندرکاران برنامه ها به چه کسانی چه مفاهیمی را القا می کنند با شما!

من همه برنامه را نتوانستم ببینم ولی تا آنجا که خریتم اجازه می داد و دیدم، اکثر مدعوین حرف از صلح می زدند اما دریغ از یک کلام حرف از مصلح واقعی...

زنده باد کلاه قرمزی...

 

زنده با کلاه قرمزی


نوشته شده در یکشنبه 91/1/6ساعت 12:57 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |


Design By : Pichak