سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























فراق

 

باز غروب شد و من در کوچه های تنهایی خودم ول می گردم...

خدا من بی صاحبم؟!

می شنوی؟!

بستان این همه را، شانه هایم دیگر تاب ندارند.

با هر که از درد دل می گویم، متهم می شوم به جنون و باز تنهایی...

من متعلق به اینجا نیستم.

من گمشده ام

من در تنهایی خودم گم شده ام.

من نمیفهمم تو را.

"الیس الله بکاف عبده" را...

من نمیفهمم...

من گریه را خوب می فهمم. غم را...

می شنوی؟!

مگر نه اینکه "حسبنا الله و نعم الوکیل"

این من و این تمام هستی ام...

...

فریاد که آن ساقی شکر لب سر مست

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لاف کرامات و مقامات

هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

 گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد 

دست دعا

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/22ساعت 6:44 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |


Design By : Pichak