سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























فراق

 

... اعمال عمره برای چون منی حدود 2 ساعت طول می کشد.

شب جمعه بود و برای عمره به مسجدالحرام مشرف شدم.

حواسم آنقدر از اعمال پرت شده بود که نمی فهمیدم چه می کنم، گمشده داشتم و تمام حواسم معطوف جستجوی او.

هر از چند گاهی یاد داستان قفل فروش و سر زدن آقا به او می افتادم و تمام وجودم از خجالت یخ می کرد.

اعمالم حدود 4 ساعت طول کشیده بود و مستاصل صلوات می فرستادم و شوط (دور) می شمردم.

دور آخر را که شروع کردم صدای شیرین پسرکی آقا، که در بغل پدر مشغول طواف بود انگار نیرویی خارق عادت در من تزریق کرد.

-إ بابا حولم... بگیرش داره میافته...

-بابایی درسته که... تازه تو که لباسم تنته عزیزم...

پدر ذکر می گفت و پسر تکرار می کرد.

-ربنا...

-ربنا...

-اتنا...

-اتنا...

...

-اللهم صل علی...

که پسر ذکر بابا را خود ادامه داد و تا آخر "و عجل فرجهم" عاشقانه فریاد زد.

رسیده بودیم به حچر اسماعیل:

-پسرم دعا کن! دعا کن که خدا حرفتو می شنوه و به حرمت اینجا مستجابش می کنه!

در دلم گفتم عزیزم به حرمت دلت که "قلب المومن عرش الرحمن" و تو مومن ترینی...

دیگر نزدیک رکن یمانی بودیم:

- بابا اینجا خونه خداست دیگه؟!

- آره

- بابا من می خوام برم تو و خدا رو ببینم خب!

پدر خندید و گفت پسرم خدا که دیدنی نیست.

من اما بغضم ترکید و غبطه خوردم به حال پسرک.

به حجر الاسود رسیدیم و با تحویل دعایی به پدر پسر، مطاف را برای نماز طواف ترک کردم.

اما دلم با پسر ماند

 


نوشته شده در دوشنبه 90/12/22ساعت 9:22 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |


Design By : Pichak