سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























فراق

روبروی در ایستاده ام و نگاهم به زمینه سیاه در حال گذر در انتظار رسیدن به ایستگاه دانه های تسبیح را شماره می کنم انگار.

پله ها بالا می آورندم، پیرمردی چیزی گم کرده است انگار و جماعتی در پشت او اخم کرده و طلبکار.

گربه روی لبه سطل آشغال

خیابان شلوغ به خاطر نم باران

نانوایی بسته است.

و درویشی جلوی فست فود نغمه سر می دهد و لاف مستی می زند.

با اخم وارد خانه می شوم -چهار طبقه را بالا آمده ام خب- گویی مادرم می ترسد و دلش می گیرد از اخم پسرک جوانش شاید.

اما من

نم باران و پای برهنه و پاچه های گلی را در کوچه باغ خاکی دوست تر می دارم حتی اگر در قرق مرغان همسایه و جوجه هایشان باشد.

بیل را از خودکار

مزرعه را از دانشگاه

باران گلزا را از باران خیابانِ سُر زا

مرغ را از گربه

رود را از همشهری جوان

ترسیدن از مادر را از ترساندن او

و خیلی چیزهای دیگر را از خیلی چیزها بیشتر دوست دارم اما فقط بیشتر دوست دارم.

راستی از تایپ اس ام اس متنفرم

.

.

.

چقدر احمقم هفته دیگر امتحانات میان ترمم شروع می شود...


نوشته شده در یکشنبه 90/8/8ساعت 10:34 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |


Design By : Pichak