سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























فراق

 

هویزه بردی ام و سوزاندی علف های هرز زمین دلم را...

در فکه با شناساندن ابراهیم هادی شخم زدی وجودم را...

دهلاویه و پاشیدن عشق چمران عزیز در جانم...

و اما شلمچه...

تمام بدبختی و فقر و بی معرفتی ام را جلو چشمانم آوردی، به خاکم افکندی، زجه ام را بلند کردی، شانه هایم را تکاندی، و باراندی ام بر صخره های سنگی دلی که حالا قابلیت کشت داشت.

در طول سفر چندین بار حسرت خوردم به اینکه در آن زمان نبودم.

چندین بار خودم را در شرایط آن موقع قرار دادم با تمام جزئیات، خدا به عظمتت قسم که جنگ را انتخاب می کردم.

اما بعد به این اندیشیدم که حالا هم جنگ است.

توپ و تفنگ و گلوله ندارد ولی تیر گناه دارد، جهاد علمی دارد، فرمان برداری از ولی دارد و شرایط انتخاب به مراتب دشوارتر از آن زمان است.

خدای عزیز ما را شرمنده شهدا مگردان...

پ.ن1:

ای حسرت جان و تنم / تنها دلیل بودنم

آه ای شهادت العجل... 

چشم منو امر ولی / جان منو سید علی

ای مقتدایم چشمان تو / مومن شدم بر ایمان تو

در دست مهدی دستان تو / جانم فدای سید علی

پ.ن 2: عکس از dardvareh.ir

مصطفای عزیز...


نوشته شده در دوشنبه 90/12/29ساعت 8:4 صبح توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

 

... اعمال عمره برای چون منی حدود 2 ساعت طول می کشد.

شب جمعه بود و برای عمره به مسجدالحرام مشرف شدم.

حواسم آنقدر از اعمال پرت شده بود که نمی فهمیدم چه می کنم، گمشده داشتم و تمام حواسم معطوف جستجوی او.

هر از چند گاهی یاد داستان قفل فروش و سر زدن آقا به او می افتادم و تمام وجودم از خجالت یخ می کرد.

اعمالم حدود 4 ساعت طول کشیده بود و مستاصل صلوات می فرستادم و شوط (دور) می شمردم.

دور آخر را که شروع کردم صدای شیرین پسرکی آقا، که در بغل پدر مشغول طواف بود انگار نیرویی خارق عادت در من تزریق کرد.

-إ بابا حولم... بگیرش داره میافته...

-بابایی درسته که... تازه تو که لباسم تنته عزیزم...

پدر ذکر می گفت و پسر تکرار می کرد.

-ربنا...

-ربنا...

-اتنا...

-اتنا...

...

-اللهم صل علی...

که پسر ذکر بابا را خود ادامه داد و تا آخر "و عجل فرجهم" عاشقانه فریاد زد.

رسیده بودیم به حچر اسماعیل:

-پسرم دعا کن! دعا کن که خدا حرفتو می شنوه و به حرمت اینجا مستجابش می کنه!

در دلم گفتم عزیزم به حرمت دلت که "قلب المومن عرش الرحمن" و تو مومن ترینی...

دیگر نزدیک رکن یمانی بودیم:

- بابا اینجا خونه خداست دیگه؟!

- آره

- بابا من می خوام برم تو و خدا رو ببینم خب!

پدر خندید و گفت پسرم خدا که دیدنی نیست.

من اما بغضم ترکید و غبطه خوردم به حال پسرک.

به حجر الاسود رسیدیم و با تحویل دعایی به پدر پسر، مطاف را برای نماز طواف ترک کردم.

اما دلم با پسر ماند

 


نوشته شده در دوشنبه 90/12/22ساعت 9:22 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

11 اسفند - کمی قبل از نماز صبح

 


 

خودکار سیاهم را جا گذاشته ام ، شاید ارتباطی بین بین این رنگ سبز و جایی که در آن نشسته ام !

مدینه - حریم شریف نبوی - باب الجبرئیل - رو به روی در سبز خانه ای سرخ

همه چیز اینجا رنگ فاطمه دارد . 

کافی ست پیرمردی برای رفع خستگی یا راحتی به دیوار پشت سرش تکیه دهد ، آن وقت است که حاجی حاجی بلند می شود رو به قبله بنشین نه رو به این خانه .

شب جمعه است امشب !

وقتی علی(ع) می تواند در یک شب به میهمانی چند تن از اصحاب رفته باشد و تازه در خانه پیش زهرا(س) هم باشد لابد مادر هم می تواند در شب جمعه هم در خانه اش در مدینه از شیعیان شوهرش پذیرایی کند ،‌هم در کربلا به میهمانی پسرش برود ، این را از نوای حسین حسین زنگ تلفن همراه یک ایرانی که مقابل این در نماز می خواند می شود فهمید و حتی در سامرا تولد پسر دیگرش را به جشن بنشیند.

گفتم باب الجبرئیل !

شنیده ام وجه تسمیه اش این است که جبرئیل ملک هر گاه قصد می کرده یا امر می شده که به دیدار رسول(ص) یا اولاد رسول(ع) بیاید در این مکان منتظر اذن دخول می شده است.

اما عده ای ...

گفتم همه چیز بوی مادر دارد !

حتی وقتی در نماز وتر یک دستی استفار می کنی و برای شیعیان دیگر دعا می کنی .

خدایا لعنت کن هر آنکه را که مجبور کرد مادرم با یک دست و نشسته نماز بخواند و برای ظهور پسرش دعا کند .

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون

 

 


نوشته شده در جمعه 90/12/12ساعت 2:20 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

علی(ع) حق داشت چاه را انیس خود کند، این مردم خیلی نامردند.

در ورودی قبرستان بنرهایی نصب شده است که فتاوای علما(!)ی وهابی را به چهار زبان نوشته اند .

- شفاعت در حکم شرک به الله .

- تبرک جستن و دست کشیدن به خاک و ... حرام .

- رو به قبرها نماز خواندن به اجماع علما(!) حرام .

- زیارت و رفتن به قبرستان هیچ ربطی به حج ندارد. 

از بلندی بالا می رویم- فقط مردها- وارد که می شویم تجمعی است و دوباره چند روایت از کتاب صحیح مسلم که پیامبر فقط برای عبرت گرفتن به زیارت قبرها می رفتند نه چیز دیگر .

که قبرها نباید از حد معمول بلندتر باشند و سنگ شوند و...

جوانی با همان هیکل مذکور پاچه آدم ها را می گیرد و هر وقت کسی گریه کند و یا عکس یا شروع می کند به دم گرفتن پارس می کند و او را به عقب می راند.

چقدر مظلومند حسن بن علی(ع) - علی بن حسین(ع) - محمد بن علی(ع) و جعفر بن محمد(علیهما سلام)

من نمی دانم این گنبد و بارگاه و به قول خودشان حرمی که برای رسول(ص) و آن دو ملعون ابد ساخته اند چگونه با عقایدشان هم خوانی دارد که به این پاره های تن زهرا(س) و رسول(ص) این گونه بی احترامی می کنند.

خدا بر عذاب دنیا و آخرتشان بیافزاید . 

 

 


نوشته شده در جمعه 90/12/12ساعت 10:47 صبح توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

چقدر بی منطق و نافهمند این ها .

یادتان هست، گفتم در مسجدالنبی قسمت بی سقف چند داری هست که اسامی بزرگان را درآنجا نوشته اند، همان ها که به طور معجزه آسایی اسامی دوازده امام بزرگوار ما نوشته شده است؟!

امروز فهمیدم اسم ابوالفضل العباس(ع) هم ما بین این اسامی می درخشد.

عباس ادب- عباس برادر - عباس عمو - عباس زینب - عباس زیبا - عباس دلیر و شجاع.

آن وقت این نامردمان اجازه نمی دهند حتی به قبر بزرگ مادر این عباس عزیز نزدیک شویم و قبر ایشان در گودی است که از دور دیده هم نمی شود .

این ها به بدن خودشان هم رحم نمی کنند بعد از مردن همه شان باید زیر خاک در آهک حل شوند و جا را برای جسم بی جان نفر بعدی خالی کنند.

خدا هدایتشان کند و اگر نمی شود نیست و نابودشان گرداند.

خدایا هزار بار، شکرت که علی(ع) و زهرا(س) و اولادشان را دوست دارمو خواسته رسولت(ص) را که مودت اهل بیتش است را در دل من قرار دادی.

این یکی به خوبی بقیه اذان نمی گوید،بروم نماز... .

 


نوشته شده در جمعه 90/12/12ساعت 10:26 صبح توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

ناگاه یاد این مصراع حاج محمود می افتم و بغض نداشته ام می ترکد و زیارت نامه ی خود را می خوانم.

به نام آنکه صاحب الزمان من         کلید دار قبر بی نشان اوست

اما چگونه تاب می آوری این وضع را ، هیچ کس مهر ندارد . بیشتر آدم ها دست بسته نماز می خوانند  قبر جدت را آن دو ملعون ابد احاطه کرده اند. نکند رحمه العالمین بودن رسول باعث کم شدن عذابشان بشود. اما نه . من فکر می کنم آتش محبت زهرا (س) روشن تر از محبت به تمام خلق باشد. رسول هم هرگاه یاد دخترش که بیشتر مادرش بود بیافتد، فزونی عذاب را از خدایمان طلب خواهد کرد.

السلام علی محمد بن عبدالله. خاتم النبیین . اینجا پر از غم است هنوز. اصلا اینجا تا ظهور پسر هم نامت پر از غم خواهد ماند.

رسول مهربانی تو را من باب بغض به دشمنانت محبوب علی می خوانم، آقای علی و پدر علی.

خدای تو را به عدد تمام مخلوقاتش شکر که چون تویی را آفرید و چون علی ای را و از همه بیشتر به خاطر خلق مادر.

حمد نثار خدایت به خاطر وجودت محبت شما سه تن و پاره های تن شما در وجود من که هر چه دارم ازین محبت است و ما بقی عجز مطلق است.

گله می کنم از دنیا. دنیایی که به کام تو نبود. دنیایی که به کام نیست. دنیایی که علی را به چاه سوق داد و پاک ترین و محبوب ترین دست و دل را کنار تو خون کرد.

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/12/11ساعت 10:27 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |

 

مصطفای خدا!

چند روز است که گلویم گرفته است.

عالم و آدم هایش هم قسم شده بودند تا بترکانند بغض و گلو و تمام هستی ام را!

چقدر سخت بود فرو بردن این بغض و چقدر سخت تر التماس کردن به چشم که نه... حالا نه...

اما تو!

تو چیز دیگری!

فکر کردن به تو و زلالیتت هم می شکند همه ام را چه رسد به از میان برداشتن سد چشم.

هرگز فکر نمی کردم اینقدر سخت باشد این لحظه ها!

دارم خرد می شوم زیر آسیای دعایم کن ها !

به خودش قسم محتاج محتاجم، محتاج تر از کویر...

دعایم کن عزیز بی نظیر!

 


نوشته شده در دوشنبه 90/12/8ساعت 10:30 عصر توسط دایره سرگردان نظرات ( ) |


Design By : Pichak